دایی جان، من تورو دوست ندارم بلکه بی نهایت عاشقتم.
یادم میاد یروز ازم پرسیدی "آیدا چقدر منو دوست داری"
و من در جواب گفتم "از جایی که هستی تا جایی که هستی؛ یعنی یه دور کامل زمین دوستت دارم." اما تو بهم گفتی علاقه ای که به من داری از این اندازه فراتره.
من بیشتر از این حرفا دوستت داشتم دایی جان، من قلب بزرگ و مهربون تورو خیلی بدرد آوردم و اینو یقین بدون که هرگز خودم رو نخواهم بخشید.
ازم خواستی در جهت امواج زندگی شنا کنم ولی من نه تنها به حرفت پشت کردم بلکه طوری هم رفتار کردم که هرکلمه حرفم راجع به تو بوی نفرت میداد.
دایی جان من مجبورم از رویاهام محافظت کنم و برای اینکه این رویاها فقط یه رویا نمونن حاضرم حتی از زندگی ناچیزی که دارم بگذرم و هرگز حاضر به تسلیم نیستم.
هیچ انسانی کامل نیست؛ اما هرگز نمیشه یه پدر رو چون انسان کاملی نیست دوست نداشت؛ یه پدر رو باید دوست داشت چون اسم پدر رو به دوش میکشه، بعنوان یک انسان میشه ازش متنفر بود اما در جایگاه یه پدر باید لایق پرستش باشه.
همیشه بهت گفتم این خودِ منم که مهمم نه اطرافیانم و نه مردم. اما این دقیقا برخلاف باورای قلبی منه. مجبورم این حرفو بزنم چون من نتونستم مراقب اهدافم باشم و بهشون برسم، برای همین مجبورم تا مدتی مسیرمو از دنیای بیرونم جدا کنم تا هرجور شده به هدفم برسم.

من هرگز انسان کاملی نبودم و نیستم، هرگز خودم رو قبول نداشتم و ندارم، اما موفقیت رو بعنوان یه وظیفه برای خودم میدونم چون من خواهر و بردار کوچیکتری دارم که باید بلد باشم مسیر درست رو بهشون نشون بدم.

دایی جان، بعد از پدر، مادر، خواهر و برادر و عرفان تو مهم ترین شخص زندگی منی. واقعیتش من عرفان رو گاهی از خواهر برادر خودم هم بیشتر دوست دارم.

من غد، مغرور، کله شق، یا خودخواه نیستم. یه خلصت بد منه زیادی احساسی بودنه منه، و چیز دیگه ای که من بهش نیاز دارم یه نقص درونیه که بهم میگه همیشه به راهنماییای تو، توی مسیر زندگی نیازمندم. ولی الان نه دایی جان، الان مجبورم به حرفت گوش ندم چون باید به هدفم برسم. بعد از اینکه به هدفم رسیدم در برابر هر حرفی که بزنی گردنم از مو باریکتره. ولی بابت الان ازت عذر خواهی میکنم حتی اگه نتونم تو روت بگم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها